سرگذشت من قسمت 8
 
دنیای آرومه من
فرقی نمی کنه دختر باشی یا پسر همین که بادل کسی بازی نکنی خیلی مردی
یک شنبه 12 آذر 1391برچسب:, :: 14:26 ::  نويسنده : اجی فرشته       

الان دارم ذهنمو مرتب می کنم ببینم از کجا شروع کنم انگار نمی تونم بنویسم رشته کلام از دستم در رفته

هر چی به ذهنم رسید می نویسم

داستان از اینجا شروع میشه که یه روز می خواستیم بریم خریدچون ماشین نبود زنگ زدیم اژانس داییم پسر داییم تو اژانس بود گفتیم یکی رو بفرست گفت کجا می خواین برید گفتیم نظر گفت باشه تا 10 دیقه دیگه میاد

همینطوری که از پله ها پایین میومدم صدای ماشین رو شنیدم گفتم مامان بیاااا گفت زن عمو رو هم صدا بزن میاد صداش کردم اومدن من اول سوار شدم سلام کردم به خدا اصلا نگاه نکردم که ببینم راننده جووونه یا مسن فقط سلام کردم بعد از منم مامان اینا اومدن گفت کجا می رید گفتم نظر غربی همین ما رو رسوندن خیلی معمولی ...

گذشت تا چن وقت بعدش بابا بزرگم زنگ زد خونمون وگفت که یه خواستگار خیلی خوب واسه فرشته اومده به من گفته اجازه بگیرم که بیان واسه خواستگاری واین حرفا بابا پرسید کی؟ چیکارس خانواده اش کی؟...از این حرفا اقاجونم جواب دادا که پسر اقای فلانی همسایه مونه پسره خیلی خوبیه متولد 66 دوست محسنه پسره سر کار میره خونه زندگی گاهی هم میاد تو اژانس دایی جواب من که از همون اول مشخص بودمنفی اما بابا بزرگ خیلی اسرار میکرد تا اینکه یه شب رفتیم مهمونی خونه داییم اخه نوه دار شده سور داده بود که حرف من پیش اومد حالا دیگه تنها بابا بزرگ نبود دایی وپسر دایی و زن دایی دختر عمو مامان خاله شوهر خاله و...همه وهمه تاییدش کرده بودن گفتن پسره خوبیه من میگفتم نـــــــــــــه نمی خوام الان نامزد بشم من اصلا نمی دونم کیه بعد بهم گفتن همون که اون روز بردمون نظر گفتم چی؟؟؟؟؟؟مگه اون پسر جووون بود من اصلا متوجه نشده بودم نگو پسر دایی گرام از قصد اونا فرستاده بوده که من ببینمش مثل اینکه خیلی وقت بود منو زیر سر گذاشته بود حتی پسر داییم می گفت چن بار باهم تو خیابون با مامانت داشتین میرفتین به من گفت بگو سوار شن ببرموش گفتم برووووعمو دختر عمه من که نمی یاد سوار شه خلاصه عاشق دل خسته بود وقتی بهشون گفتیم نه ول کن نبودن دوباره باباش اومده بود پیش بابابزرگم که هر جوری هست این وصلت رو جور کنید پسرم میگه یا این یا هیشکی هر چی بگن قبول هر شرطی بزارن قبول هر جا خواست خونه میگیرم حتی تهرانم خواست میریم اونجا پیش خواهرم

حالا خواهرشم از اونجا زنگ گفته باید همین بشه من این دختر (یعنی من)دیدم تاییدش می کنم .من که هیچ کدومشونا نمی شناختم نمی دونم اونا منو از کجا میشناختن بابا اولش طرف من بود ولی نمی خواست حرف بابا بزرگ رو زمین بندازه از طرفی اقا جون بابا رو حسابی شیر کرده بود که اینا نمی خوان داماد خوب نصیبت بشه دشمن تواند واز این حرفا بابا هم رفته بود تو گوشش به من میگفت مگه چشه؟پسر به این خوبی و...خلاصه یه هفته ای عالمو ادم رو اعصاب من بودن که باید قبول کنی بیان ببنید همدیگه رو نمی خواستم کسه دیگه ایی رو ببینم خیلی رو اعصابم بودن تا اینکه یکی از شوهر خاله هام فامیل دور همین پسربود گفت که پسره خوبه ولی فامیلشون خوب نیستن فرشته رو اذیت می کنن (این شوهر خاله ام علاقه وافری به من داره هر جا سفر میره به خاله ام میگه واسه فرشته چیزی خریدی؟ من با نوه هاش همسنم خلاصه هوا منو داره )اون زمان مجید فقط یه سر باز اس وپاس بود(قابل توجه دختر خانوما که فقط دنبال مادیانت) وهیچ رابطه ای نداشتیم باهم اما با تمام این حرفا من مجید رو ترجیح میدادم مطمئن بودم اوضاع درست میشه مجید از این پسر الاف و بیکار نبود .

من با مامیم خیلی حس راحتی و صمیت دارم یه روز تو اشپز خونه نشسته بودم که مامی دوباره شروع کردبه حرف زدن درباره ی این پسره گفت مامان یه وقتی هست که ادم یکی رو درنظر داره که به بقیه جواب رد میده نکنه کسی رو در نظر داری به من بگو کیه؟شاید پسره خوبی نباشه بابات که تو رو دست هر کسی نمی ده شاید فقط تو در نظرش داری اون تو رو دوس نداشته باشه دیگه نتونستم سکوت کنم گفت کسی هست؟ گفتم: اره گفت کیه ؟با کلی خجالت گفتم مجید گفت کدوم مجید؟ گفتم دوست داداش گفت از کجا معلوم اونم تو رو دوس داشته باشه منم قضیه رو تمام کمال براش گفتم حس راحتی میکردم دیگه مامانمو پشتم داشتم گفت اون که سر بازه الان گفتم ما که نمی خوایم الان ازدواج کنیم سربازیش تموم بشه بره سرکار خونه بسازه...مامی یه نگاه کرد وگفت دخترم دخترا قدیم پرو پرو تو چشم من نگاه میکنه میگه ماکه نمی خوایم الان ازدواج کنیم بعد هر دوتاییمون خندیدیم گفتم مامان بابا رو راضی کن بیخیال این پسره بشه گفت ببینم چیکار می تونم بکنم ولی رگه خوابه مردا دست خانوماشونه اخیش بالاخره از دست اینم راحت شدم

بعد ازاینکه من نامزدی شدم امیدش بریده شدو هم رفت نامزد گرفت الانم ازدواج کرده خوش بخت بشن ان شا الله

چقدر بدم میاد از بعضیا همچین میان می خونن و هیچ ردی از خودشون باقی نمی زارن اینا ادمای خطر ناکی ان

امیدوارم تو از اون خطر ناک ها نباشی


نظرات شما عزیزان:

Moh3n
ساعت11:37---4 بهمن 1391
Ajaaab dastane ajibiii....
cheghadr khastegar dashti haaaa


بهار
ساعت19:26---23 آذر 1391
کجایی اجی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دختــــــــــری ازجنس آرامش
ساعت13:41---14 آذر 1391
سلام ابجی خوشگلم ببخشیدیکم دیراودم...لینکت کردم...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
درباره وبلاگ

سلااااااام به تویی که وب منو برای وب گردی انتخاب کردی مرسی از چشمای قشنگت اسمم فرشته اس من این وب رو برای دله خودم درست کردم اینجا دنیای دخترونه ی منه واگه اون چیزایی که میخواستی توش ببینی نبود به بزرگی خودت ببخش اینجا دنیای منه وهرچی که دوست داشتم رو میزارم واین وب هرچهار شنبه اپ میشه اگه واقعا واقعا از وبم خوشت اومد برام نظر بزارولی اگه قراره الکی بنویسی که وبت خوبه خواهشن این لطف رو درحق من نکن. تو زندگیم ازدوتا چیز بدم میاد یکی دروغ ویکی بدقولی اولی به این خاطر که منو ادم احمقی فرض کرده که بهم دروغ گفته (هرچن اگه یه نفر بهم دروغ بگه برای اینکه جلوم ضایع نشه هیچ وقت به روش نمی یارم که دروغ گفتی)از دومی بدم میاد چون برام ارزش قائل نشده و بدقولی کرده. راستی نه عشق نه دوست پسر نه شماره نه شوهرنه چیز دیگه ایی میخوام اما با اغوش باز استقبال می کنم از دوستی های معمولی ولی عمیق وقتی با کسی دوست میشم تا تهش باهاشم اهان راستی می تونید ازم مشاوره بگیرن تو روابطتون حداقل اگه نتونم کمکم کنم می تونم شنونده باشم امتحان کنید کلا دوستام وقتی تو روابطشون به مشکل بر می خورن میان سراغم در اخر شاد باشید وخالق شادی
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دنیای دخترونه ی من و آدرس ajifereshte.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 53508
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1

align="center">